منسالار/ مروری بر اختلال شخصیت خودشیفته/ (انسان پازل سیال الهی- ۲۴)/ دکتر افشین خداشناس
جوانی که شیفتهی خودش شد
در اساطیر یونان آمده است که نارسیس (Narcis) جوان زیبارویی بود که به عشقِ دلدادگان خود (از دختران زمینی و الهههای آسمانی) کمترین توجهی نداشت. یکی از شیفتگان او حوری (Nymph) زیبایی به نام اکو (Echo) بود که از عشق او روز و شب نداشت. روزی از روزهای دلدادگی، اکو در جنگل با آوازی شادمانه در گشت و گذار بود. هرا، همسر زئوس- خدای خدایان- او را دید و به او بدگمان شد و از فرط حسد نیروی سخن گفتن از او گرفت. از آن پس دیگر اکو نمیتوانست سخن آغاز کند و تنها قادر بود واپسین کلماتی را که میشنود تکرار کند.
با اینهمه باز اکو درصدد فرصتی بود تا عشق خود را به نارسیس ابراز کند. روزی از روزها اکو در جنگل از دور نارسیس را دید، پس آرام بهسوی او بهراه افتاد. نارسیس خشخش شاخ و برگها را شنید و فریاد برکشید: «چه کسی اینجاست؟» اکو گفت: «اینجاست، اینجاست، اینجاست…» و باز ندا در داد: «هر که هستی، پنهان نشو، بیا.» و باز شنید: «بیا، بیا، بیا…» اکو گشادهرو بهسوی نارسیس رفت، اما او رو برگرداند و گفت: «نزدیکتر نیا که مرا با تو مهری نیست. از من دور شو.» اکو رفت اما دلخسته و نومید نفرین کرد که: «ای خدایان! او را که قلبش از مهر عاشقانش تهی است، به عشق خویش گرفتار کنید تا از درد و رنج بیانتهای آنان آگاه شود.»
خدایان خواستهی او را برآوردند. دیگر روز نارسیس که برای نوشیدن آب بر لب برکه رفته بود، تصویر خود را در آب دید و عاشق آن شد. از آن پس او هر روز کنار برکه زانو میزد و مدتها به تصویر خود در آب خیره میشد. او نه غذایی میخورد و نه از آب برکه مینوشید (مبادا تصویرش در آب بههم بخورد!) و سرانجام روزی آنچنان شیفتهی خود شد که برای در آغوش کشیدن تصویرش خود را به آب افکند و در آن غرق شد. از آن روز اکو هم ناپدید شده است اما هنوز هم صدای مردم را که در کوهها و درهها فریاد میکشند، بازتاب میدهد. و خدایان نارسیس را بهخاطر ناکامیاش به گل نرگس (Narcissus flower) بدل کردند تا همواره بر لب آب بروید و خود را نظاره کند.
شخصیت (منش)
در «فرهنگ معین» در معنای کلمه «شخصیت» آمده است:
شخصیت یک مصدر جعلی است و مجموعهای از خصایص باطنی و رفتارهای اجتماعی یک شخص را شامل میشود.
در «لغتنامهی دهخدا» شخصیت بدینسان تعریف شده است:
شرافت. رفعت. بزرگواری. مرتبه و درجه… نجابت… در اصطلاح روانشناسی، شخصیت یا منش عبارت از مجموع نفسانیات (احساسات، افکار، عواطف و…) هر کسی است که برای هر شخصیت دو رکن است: یکی وحدت و دیگری هویت. وحدت هرکسی از این جهت است که نفسانیاتش سلسلهی واحدی را تشکیل میدهند و او میتواند چندین معنی را با یک عمل ذهنی با هم مقایسه و مقابله نماید… هویت از اینرو است که وحدت مزبور در طول زمان محفوظ میماند و شخص همواره حس میکند که همان است که روز پیش یا سال پیش… بوده است یا روز و سال بعد خواهد بود. ضمناً ملتفت است که معناً و اخلاقاً از دیگر همنوعان متمایز میباشد همچنان که از جهت خصوصیات جسمانی با آنها فرق دارد. و از جمله عوامل نفسانی که شخصیت را تشکیل میدهد، پارهای احساسات و حافظه و تخیل و اراده است و گذشته از این، محیط اجتماعی نیز در تشکیل این معنی دخالت مهمی دارد…
در زبان عامه «شخصیت» بهمعنای قدرت نفوذ و وقار و متانت است و «باشخصیت» کسی است که جذبهی مثبت و «بیشخصیت» کسی است که جذبهی منفی دارد. نیز کلمهی شخصیت در عرف به فرد مشهور و بانفوذ و دانا و توانا در حوزههای مختلف گفته میشود همچون شخصیت علمی، هنری، ورزشی و…
Personality
در زبان انگلیسی واژهی Personality بهمعنای شخصیت از لغت لاتین Persona منشا گرفته است که بهمعنای «نقاب» (Mask) است. ریشه- واژهی Persona در رم باستان Per-sonare بهمعنای چیزی است که افراد با آن صورت خود را میپوشانند، اما از ورای این «چهرهپوش» صدای شخص با همان کیفیت اصلی شنیده میشود. (Sonar وسیلهای است که وجود اشیا را در زیر آب با آشکارسازی بازتاب امواج صوتی آنها- Sound waves- مشخص میسازد.) بهدلیل آنکه این نقاب یک شخصیت ویژه را برای بازیگر نمایشنامه در تئاتر ایجاد و معرفی میکند، معانی دیگر Persona را منش یا خصلت (Character) و نقش (Role) عنوان کردهاند. واژهی پرکاربرد عمومی از ریشهی کلمهی Persona کلمهی «شخص» (Person) است که در بسیاری از عبارات لاتین دیده میشود. مانند Persona non grata که بهمعنای شخص نامقبول (Person who is not welcome) است. از دیگرسو، واژهی نقاب (Mask) به یک تناقض (Paradox) منتهی میشود، چرا که نشان میدهد که- در ظاهر- چه کسی هستیم (Show) و در همان حال- در واقع- آن کسی را که هستیم پنهان میکند (Hide). از این روست که آنچه را نادرست (False)، بدلی (Counterfeit) یا پنهان (Hidden) است Masked میخوانند.
وقتی ساز شخصیت ناکوک مینوازد
اما از دیدگاه روانشناسی علمی، شخصیت (Personality) الگویی دیرپا، نافذ، بادوام، فراگیر، قابل پیشبینی و ثابت از رفتار فرد و نیز بیان تجربههای درون و بیرون ذهن اوست که در گسترهای از واقعیتها و موقعیتهای فردی و اجتماعی هویدا میگردد. بهعبارت دیگر شخصیت را میتوان الگوهای متمایز و اختصاصی تفکر، هیجان و رفتار توصیف کرد که سبک تعامل شخص را با محیط فیزیکی و اجتماعی توصیف میکند.
روانشناسی شخصیت از مباحث گسترده، عمیق و بسیار جذاب روانشناسی است که اندیشمندان بسیاری را به تحقیق و تعمق واداشته است. آنچه مسلم است، وراثت (و پس از آن دستگاه عصبی و شبکهی آنزیمی و هورمونی بدن) و محیطی که در آن ویژگیهای وراثتی امکان شکوفایی و تکامل مییابد- بهویژه خانواده- در فرآیند شکلگیری شخصیت سهیم هستند. اما اگرچه از خمیرمایهی شخصیت تا سن ۳۰ سالگی تندیسی کمابیش باثبات ساخته میشود، روند پرداخت آن تا کهنسالی کمابیش ادامه خواهد یافت. جاذبهی روانشناسی شخصیت در این است که از تعامل خصوصیات وراثتی و محیطی در مسیر رشد جسمی و ذهنی، شخصیتی خلق میشود که میتوان براساس آن بسیاری از رفتارها و حتی پندارهای فرد را توجیه و پیشبینی کرد، با شناخت هنجارها و ناهنجارهای شخصیت ویژهی او میتوان طرح برنامهای دقیقتر، مفیدتر و نافذتری برای آیندهی فرد ریخت و دستکم دید واقعبینانهتری به تمامیت روانی او در حال داشت.
بههرحال چنانچه صفات شخصیتی انسان غیرقابل انعطاف و ناسازگارانه باشد و سبب رنج و درماندگی برای فرد یا اختلال در کارکردهای روزانهی شغلی و سایر روابط بین فردی و اجتماعیاش شود وارد مرزهای « اختلال شخصیت» خواهد شد. بهعبارت دیگر این تشخیص زمانی گذاشته میشود که اختلاف رفتارهای فرد بیش از حد تغییرات مشاهده شده در بیشترین تعداد مردم باشد.
نکتهی کلیدی در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت این است که این الگو همنوا با ایگوی فرد (Ego-syntonic) است یعنی در بیشتر موارد بهصورت کامل برای خود فرد پذیرفتنی است و این رفتار غیرانطباقی برایش اضطراب ایجاد نمیکند. در نتیجه فرد انگیزهای برای درمان خود ندارد و در این خصوص از خود مقاومت بالایی نشان میدهد.
سه تفنگدار شخصیت: نهاد، من و فرامن
زیگموند فروید که بنیانگذار و پیشتاز نظریهی روانکاوی است، شخصیت را به سه دستگاه تقسیم کرد که مدام از هم اثر میپذیرند و بر هم اثر میگذارند که رفتارهای فرد را هدایت میکنند:
نهاد (Id): که دارای سایقها و تکانههای زیست شناختی اساسی است: نیاز به خوردن، نوشیدن، دفع، دوری از درد و کسب لذت. به باور او سایق «جنسی» و «پرخاشگری» مهمترین تعیینگرهای شخصیت در طول حیات انسان است و نهاد بهدنبال ارضای بیواسطهی این تکانهها بدون توجه به واقعیتهای بیرونی است.
من یا خود (Ego): در اثر یادگیری کودک در هنگام پاسخ به واقعیتهای بیرونی شکل میگیرد. ارضای تکانهها تا موقعیت مناسب باید به تاخیر افتد، بنابراین «من» در اصل مدیریت شخص را برعهده میگیرد.
فرامن یا فراخود (Superego): وظیفهی داوری در مورد درستی و نادرستی اعمال شخص را عهدهدار است. فرامن بازنمایی درونی شدهی ارزشها و اخلاقیات جامعه است و آنچه به آن «وجدان» گفته میشود. فرامن در پاسخ به پاداشها و تنبیههای والدین شکل میگیرد. به باور فروید، سطوح فعالیت روانی شامل خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه است. تمامی نهاد و بخشی از من و فرامن در ناخودآگاه (Unconscious) غوطهورند.
در واقع نظریههای شخصیت از زمانی که بقراط، حکیم یونانی، افراد را از نظر غلبهی اخلاط چهارگانه به سنخهای با ویژگیهای معین شامل صفراوی، بلغمی، سوداوی و دموی تقسیم کرد آغاز شد و تا به اکنون ادامه داشته و دارد.
پرداختن به گسترهی نظریات روانشناسی شخصیت مجال مبسوطی میطلبد اما یادی فهرستوار از بزرگ روانشناسانی که با سالها تلاش بنای کنونی را بنیان نهاده و برپا کردهاند بهجاست تا شاید وقتی دیگر که به کم و کیف روانشناسی شخصیت بپردازیم: کارل گوستاو یونگ و نظریهی تحلیلی، آلفرد آدلر و نظریهی روانشناسی فردی، اریک فروم و نظریهی روانکاوی اجتماعی، ارنست کرچمر و ویلیام شلدون و نظریهی سنخشناسی شخصیت، کاتل و آیزنگ و نظریههای تحلیل عاملی شخصیت، آبراهام مزلو و نظریههای انسانگرایانه در شخصیت، جورج کلی و نظریههای شناختی شخصیت، جولیان راتر و نظریههای یادگیری اجتماعی شخصیت، هنری موری و نظریههای انگیزشی شخصیت.
اختلال شخصیت خودشیفته
در دستنامهی روانپزشکی کاپلان و سادوک در DSM-4-TR زیر عنوان گروه اختلالات شخصیت نمایشی، هیجانی و غیرعادی (Dramatic, emotional and erratic cluster) چهار اختلال ذکر شده است: ضد اجتماعی، مرزی، نمایشی (هیستریونیک) و خودشیفته (نارسیسیستیک) که این مورد آخری را کانون توجه قرار میدهیم.
افراد دارای اختلال شخصیت خودشیفته (Narcissistic personality disorder) الگوی پایداری از خودبزرگبینی در فکر و رفتار خود دارند. اینها با درک غیرواقعبینانهای که از اهمیت خود دارند، احساس میکنند آدم بسیار مهمی هستند (که نیستند) و دایم دربارهی موفقیت بیکران خود (که نداشتهاند) خیالبافی میکنند و در غرور مضحکی غوطهورند. از دیگر سو، این افراد نهتنها تاب و تحمل انتقاد را ندارند و در برابر آن خشمگین و اندوهگین میشوند بلکه آنچنان به رفتارها و پندارهایشان مطمئن هستند که بهندرت دیدگاههای دیگران را میشنوند یا میپذیرند. خودوالاپنداری روش این افراد برای جبران احساس حقارت و روش دفاعی در برابر پرخاشگری ابتدایی است. در واقع کودکی که مورد بیتوجهی، تحقیر و توهین والدین و اطرافیانش قرار گرفته ممکن است در بزرگسالی با کشیدن دیواری نامریی به دور خود، با فرار از دنیای سراسر آشوب اطرافش به خویشتن خود پناه آورد و شیفتهی خود شود، چرا که دیگر تاب تحمل طرد و انتقاد را ندارد.
از نظر فروید، خودشیفتگی مرحلهای از رشد طبیعی است. او معتقد است رشد شخصیت کودک از آغاز تولد شروع میشود، در ۵ تا ۶ سالگی بیشترین اهمیت را پیدا میکند و در حدود ۱۴ سالگی کامل میشود. فروید دورههای رشد را به ۳ مرحله تقسیم کرده است:
الف- دورهی کودکی: که خود شامل ۳ مرحله است: ۱٫ مرحلهی دهانی (تولد تا ۱۸ ماهگی)، ۲٫ مرحلهی مقعدی (از ۱۸ ماهگی تا ۴ سالگی) و ۳٫ مرحلهی تناسلی (۴ تا ۶ سالگی)
ب- مرحله پنهانی یا کمون: از ۶ تا ۱۲ سالگی
ج- مرحلهی جنسی یا شهوی: که از ۱۲ تا ۱۴ سالگی شروع میشود.
در این دوره خواهشهای جنسی که ناشی از نهاد هستند شدت میگیرد و این تمایل نخست جنبهی خودشیفتگی دارد که بعد به همجنسدوستی و در انتها به دگرجنسدوستی تبدیل میشود. رسیدن به تمایل به جنس مخالف نشانهی کمال رشد جنسی- روانی و کامل شدن شخصیت فرد است. حال اگر والدین و مراقبین کودک به او اطمینان و توجه کافی نشان ندهند، کودک این سردی و بیتفاوتی و گاه کینهتوزی و پرخاشگری آنها را درونی میکند و عشق و محبت را بهجای بیرون، تنها در درون خود جستجو میکند تا بر احساس دردناک طردشدگی و بد بودن خود پوشش بگذارد.
این اختلال از نوجوانی یا اوایل جوانی آغاز میشود و اغلب بهصورت پایدار در سراسر عمر ادامه مییابد. شیوع آن در جمعیت بالینی ۲ تا ۱۶ درصد و در جمعیت عمومی کمتر از یک درصد است. (نمونهی ملموس آن وجود چند نفر خودشیفته در یک مجلس عروسی ۵۰۰ نفره است که همیشه میتوان پیدایشان کرد!) این اختلال در مردان شایعتر از زنان است. (مگر نه اینکه نارسیس «مرد» جوانی بود؟) احتمال انتقال خانوادگی در این اختلال وجود دارد و کلاً صفات شخصیتی چیزی حدود ۵۰ درصد وراثتپذیری دارند.
دیل کارنگی میگوید: «مردم به سردرد خودشان بیشتر از خبر مرگ من و شما اهمیت میدهند!» واقع اینکه علاقه به خود در همهی انسانها بهصورت عمیق وجود دارد و گاهی خصوصیتهای اینچنینی میتواند سبب کسب موقعیتهای اجتماعی برتر برای فرد شود اما خودشیفتگی بیمارگونه به عملکرد و روابط بین فردی و ساختارهای روانی انسان آسیبهایی گاه جدی وارد میکند.
مشخصههای این اختلال را میتوان در سیاههی زیر بیان کرد:
خودبزرگبینی: در پندار و رفتار خود انتظار دارند بیآنکه به شایستگیهای مهمی دست یافته باشند دیگران آنها را نابغه و استثنایی بدانند (Self-importance). همیشه در مورد استعدادها و موفقیتهای خود گزافهگویی میکنند و معتقدند که هنوز «کشف» نشدهاند!
تخیلات واهی: مشغولیت ذهنی با تخیلاتی بیانتها همچون ذکاوت، قدرت، زیبایی، پذیرفتنی و دوستداشتنی بودن و باور به اینکه «استثنایی» هستند.
تشنگی تحسین: احساس نیاز مفرط به تحسین و تایید بیقید و شرط و بیاعتنایی کامل یا خشم شدید در برابر انتقاد دیگران و از دیگرسو اعتماد بهنفس شکننده و گرایش شدید به افسردگی در هنگام ناکامیها و در برابر بیتوجهی دیگران.
حسادت مفرط: باور مفرط به اینکه دیگران به آنها حسودی میکنند، در حالی که خودشان گرفتار حسدورزی شدید هستند.
پیری ستیزی: مقاومت در برابر نشانههای سالمندی با شرکت در کلاسهای بدنسازی، استفاده از وسایل ورزشی نامتناسب با سن و سال، رنگ کردن موها، چیدن موهای سفید و…
استثمارگری: سوءاستفاده از دیگران در روابط بین فردی برای پیشرفت خود بدون توجه به احساسات آنها و نداشتن حس همدلی (Empathy) و شناخت نیازهای دیگران.
حق بهجانب بودن: باور اینکه در بحثها و موقعیتها حق همیشه با آنهاست و افراد دیگر باید خودبهخود تسلیم خواستههایشان شوند (Entitlement)، همچنین رفتارها و نگرشهای پرافاده و تکبرآمیز (Arrogant).
خودقادرانگاری: احساس غیرواقعبینانهی توانایی همه کار (Omnipotent) بهصورت نامحدود.
افراد دارای اختلال شخصیت خودشیفته حس همدلی و همدردی نسبت به دیگران ندارند چرا که اغلب والدین آنها به نیازها و تمایلات خود بیشتر و پیشتر از کودکشان پرداخته و با این کار به او آموختهاند که خودخواهی اصل و درست است نه همدلی و همدردی. بنابراین فرد خودشیفته توانایی دیدن دنیا از دریچهی ذهن دیگران را از دست داده است و از اثر ناپسند رفتارهایش بر دیگران چندان آگاه نیست. در شدیدترین گونهی خود، اختلال شخصیت خودشیفته در دیکتاتورهایی چون هیتلر، موسولینی، صدام و… بروز یافته و ملتهایی را با خود به تباهی کشانده است.
این اختلال ممکن است سیر مزمنی داشته باشد و با اختلالات خلقی، روانپریشیهای گذرا، اختلالات شبهجسمی و اختلالات سوءمصرف مواد همراه شود. اگر بیماران نیاز به بهبود روابط مختل خود با خانواده، دوستان و همکاران احساس کنند و تصمیم بگیرند که دست از خودشیفتگی افراطیشان بردارند- که اغلب برنمیدارند!- روند رواندرمانی با گروهدرمانی و روانکاوی صورت میپذیرد. (رواندرمانی ممکن است به افرادی که دارای اعتماد به نفس پایین و اختلالاتی در روابط اجتماعی هستند کمک کند.)
در مداوای اختلال شخصیت حوصلهی بسیار لازم است و پیشرفت در درمان بهگونهی «برداشتن قدمهای کوتاه در زمان طولانی» توصیف میشود. این روند درمانی شامل چنین مواردی است: اعتمادزایی و یادگیری از اشتباهات، احترام متقابل بین بیمار و پزشک، تعیین حدود برای بیمار، تقویت تواناییها، کاهش عوامل برانگیزاننده، کاهش مصرف الکل و داروها و کمک به خانواده. داروهایی مانند لیتیوم (برای آنها که نوسانات خلقی دارند) یا ضدافسردگیها بهویژه سروتونرژیکها (برای آنها که افسردگی دارند) نیز در درمان این افراد سودمند است. از داروهای ضد اضطراب باید پرهیز کرد چون ممکن است سبب مهارگسستگی و وابستگی شود.
تشخیص این اختلال را باید از دیگر موارد مشابه جدا کرد:
اختلال شخصیت مرزی: آشفتهتر و مضطربترند.
اختلال شخصیت ضد اجتماعی: رفتارهای تکانشی، سوءمصرف مواد و الکل و نقض آشکار قوانین و حقوق دیگران دارند.
اختلال شخصیت نمایشی: همدلی، صمیمیت و نمایش احساسیشان بیشتر است.
اسکیزوفرنی پارانوئید: هذیانهای آشکار دارند.
برای کنکاش بیشتر در باب موضوع جذاب شخصیت، کتابهای «زمینهی روانشناسی» اثر هیلگارد و آتکینسون، و «روانشناسی شخصیت» اثر زیبای دکتر یوسف کریمی را توصیه میکنم.
دکتر افشین خداشناس
نشانی: رشت، خیابان سردار جنگل، روبهروی داروخانهی کیمیا، مطب پزشکی سردار جنگل، تلفن: ۵۵۳۵۷۷۵
Email: afshinkhoda@yahoo.com
بهنقل از «پزشکان گیل»، ش ۶۷، اردیبهشت ۸۸
2 دیدگاه
ش · اکتبر 18, 2010 در 4:02 ب.ظ
بسیار عالی بود.استفاده کردم.
احمد وفايي · آگوست 2, 2014 در 5:43 ق.ظ
متشکرم عالی بود