یادمان دکتر محمود بهزاد

منتشرشده توسط rashtgps در تاریخ

جامعه‌ی پزشکی گیلان فردا، هشتم شهریور، به‌یاد استاد بهزاد بزرگ بر سر مزار آن مرحوم گرد هم خواهد آمد…

DSC01578این مراسم بزرگداشت به‌دعوت انجمن داروسازان گیلان و به بهانه‌ی ششمین سالگرد درگذشت استاد، از ساعت ۱۱ بامداد بر سر مزار آن دانشمند گران‌مایه  واقع در سلیمان‌داراب رشت برپا خواهد شد. هیات مدیره‌ی انجمن پزشکان عمومی رشت ضمن بزرگداشت یاد آن استاد ارجمند، از همکاران عزیز جهت شرکت در این مراسم دعوت می‌کند.

همچنین به همین مناسبت روزنامه‌ی همشهری، ضمیمه‌ی گیلان دوم شهریور خود را به یاد استاد بهزاد منتشر کرده و یادداشتی از دکتر مسعود جوزی دبیر انجمن پزشکان عمومی رشت نیز در این ویژه‌نامه به‌چاپ رسیده که با هم می‌خوانیم:

دانشمند بود…/دکتر مسعود جوزی

بهزاد زیست‌شناس نبود اما دانشمند بود. اما چرا یادداشتم را با این جمله شروع می‌کنم؟ چون تصور می‌کنم شرط لازم برای بزرگداشت هر شخصیتی ابتدا «درست» شناختن اوست. پس ابتدا سعی می‌کنم در چند خط این جمله را توضیح بدهم.
بهزاد زیست‌شناس نبود، حتی اگر در سال ۱۳۷۹ در مراسم بزرگداشت در فرهنگستان علوم پزشکی رسماً به لقب «پدر زیست‌شناسی نوین ایران» مفتخر شده و البته خود نیز اعتراضی نکرده باشد! این هم از تراژدی‌های زمانه‌ی ماست که گاه حتی می‌دانیم کسی بزرگ است و شایسته‌ی قدردانی، اما نمی‌دانیم چرا و به خود هم زحمت نمی‌دهیم کارنامه‌ی بزرگی‌اش را ورق بزنیم. بهزاد به مفهوم رایج علمی زیست‌شناس نبود، یعنی کسی که عمرش را به «پژوهش» در این علم گذرانده باشد؛ او البته بخش عمده‌ی زندگی‌اش را بر سر آموزش «زیست‌شناسی» و علوم وابسته به آن گذاشت و با سهمی که در ترویج این دانش نوین داشت به‌حق می‌تواند «پدر آموزش زیست‌شناسی ایران» لقب گیرد.
اما بهزاد دانشمند بود، به‌تمام معنای کلمه «دانشمند»؛ به این معنی که زندگی پربارش از ابتدای نوجوانی تا واپسین روزها به‌تمامی با دانش، با عشق به دانش گره خورده بود. حتماً در گزارش‌های ورزشی شنیده‌اید این کلیشه‌ی ملال‌آور را که «فلانی فعل خواستن را صرف می‌کند»! بهزاد اما به‌راستی در تمام زندگی‌اش فعل آموختن را (در هر دو وجه لازم و متعدی آن) صرف کرد و «میاسود ز آموختن یک زمان». عشق به دانش چنین چیزی است؛ وقتی آلوده‌اش شدی، رهایی ندارد. وقتی از همان کودکی با فضیلت «پرسش» آشنا شدی، وقتی دانستی که نمی‌دانی و می‌شود دانست، «به‌قدر فهم» دانست، وقتی با نشئه‌ی آموختن و دانستن آشنا شدی، تا ته‌اش می‌روی، و بهزاد رفت و این خاصیت عشق است. از میان تمام شاخه‌های علوم تجربی، «زیست‌شناسی»، به‌مفهوم درک چگونگی زندگی، درک راز زندگی، عشق اول و آخر بهزاد شد و کشف این راز بهزاد را تا آخر با خود برد… و بالاتر از آن با درک چیستی زندگی آمیخت و چنان‌که در ادامه خواهم گفت، بر منش و شیوه‌ی زیستنش، بر نگاهش به جهان تاثیر گذاشت.

در دانش‌سرای عالی، 1313

اما گفتم که او زیست‌شناس نبود؛ او نمی‌توانست عمری بر سر آن بگذارد تا در جهان فوق‌تخصصی (یا چنان‌که خود می‌پسندید «زیرتخصصی») امروز، کنش یک سلول یا بافت را تجربه و به جهانیان عرضه کند. البته که این کاری است ارجمند، و هم‌اکنون در سراسر گیتی عالمان و پژوهشگران زیادی عمر گران‌مایه بر سر آن می‌گذارند تا ارابه‌ی دانش بشری را قدمی پیش برند؛ اما او با درک عمیقش از سرزمینی که در آن می‌زیست، معنای دیگری برای زندگی خود تعریف کرده بود. اگر برای انسان امروزی رسالتی قایل باشیم، آموختن (در وجه متعدی) رسالت و مسوولیت بهزاد بود در سرزمینی که به‌ویژه در اوایل این قرن خورشیدی، بی‌دانشی، ناآگاهی و خرافه تسخیرش کرده بود. چنین بود که «معلمی» عشق دوم بهزاد شد. به سال ۱۳۲۸ برگردید؛ بهزاد که در ۳۶ سالگی دکترای داروسازی گرفته است، همچنان ترجیح می‌دهد بر شغل معلمی که از ۲۲ سالگی و پس از دریافت لیسانس علوم طبیعی و تربیتی در پیش گرفته است، پایدار بماند. اما این همه‌ی هنر بهزاد نیست. او با روح بلند و همت والایش معلمی را ابعادی گسترده‌تر می‌بخشد، یعنی علاوه بر تدریس زیست‌شناسی در بهترین دبیرستان‌های آن روز تهران (البرز و رازی) و سپس تدریس روان‌شناسی فیزیولوژیک در ردای استادی دانشگاه، در فاصله‌ی سال‌های ۴۰-۱۳۲۴ ویراستاری و تدوین نخستین کتاب‌های درسی وزارت فرهنگ ایران را نیز ضمیمه‌ی مسوولیت معلمی خود می‌کند. ولی باز این هم پایان معلمی او نیست؛ او فراتر از مدرسه و دانشگاه، به جامعه نیز می‌اندیشد؛ به آموزش علوم تجربی و آخرین دستاوردهای روز آن به زبان ساده و این‌بار مخاطب او چند نسل از جامعه‌ی تشنه‌ی آگاهی ایران است که سهم بی‌بدیل او را در این عرصه از یاد نخواهد برد. میراث مکتوب بهزاد علاوه بر نگارش صدها مقاله و ویرایش بیش از صد کتاب در زمینه‌های مختلف، تالیف‌ و ترجمه‌ی ۹۸ جلد کتاب است (۶۳ کتاب به‌تنهایی و ۳۵ کتاب به‌یاری همکارانش). دوستم سعید صدیق سال‌ها پیش در مصاحبه با بهزاد او را «ایزاک آسیموف ایران» لقب داده بود و این به‌نظرم برازنده‌ی اوست.

در دبیرستان البرز

در دبیرستان البرز

اما عاشقی بهزاد رنگ دیگری هم دارد. علاقه به میهن و یک عمر تلاش عاشقانه در گسترش آگاهی مردم این سرزمین، نگارنده را وسوسه می‌کند بنویسد ایران و مردم ایران یکی دیگر از عشق‌های دیرپای زندگی بهزاد است. در تایید این مدعا، می‌توان علاقه و حساسیت بی‌حدش به زبان پارسی و درست‌نویسی آن و نیز کنار گذاشتن گزینه‌ی «مهاجرت» در سال‌های سخت بعدی را از جلوه‌های همین عشق دانست.
وقوع انقلاب اسلامی آغاز فصل تازه‌ای از زندگی بهزاد بود. او از آغاز دهه‌ی ۵۰ علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران، دانشگاه آزاد، دانش‌سرای عالی و مدرسه‌ی عالی دختران، با سمت ویراستار ارشد در موسسه‌ی انتشاراتی فرانکلین نیز به کار تالیف، ترجمه و ویرایش مشغول بود. تعطیلی فرانکلین و بسته شدن دانشگاه‌ها در پی انقلاب فرهنگی سبب شد بهزاد که اکنون بیکار و شاید در جوّ خاص انقلابی آن سال‌ها، با برچسب مبلغ داروینیسم در ایران، به‌نوعی مغضوب شده بود، به فکر استفاده از مدرک داروسازی خود بیافتد و در دی‌ماه ۶۰ تهران پرهیاهو را به‌قصد صومعه‌سرا و سپس رشت ترک کند. اما این گوشه‌نشینی عالمانه نیز بی‌برکت نبود. بهزاد در رشت نشریه‌ی انجمن داروسازان گیلان را منتشر کرد و با راه‌اندازی جلسات علمی ماهانه در این انجمن که چندین سال ادامه یافت، نه‌تنها خاطره‌ای بسیار خوش و تکرارناشدنی از ترویج دانش روز در جامعه‌ی پزشکی استان برجای گذاشت که با اعتبار خود و پایمردی یارانش در این انجمن، سطح فعالیت‌های علمی- صنفی پزشکان گیلانی را نیز به‌حد قابل توجه و بی‌بازگشتی ارتقا داد.12
من هیچ‌گاه از حلقه‌ی یاران صمیمی بهزاد نبوده‌ام و آشنایی بی‌واسطه‌ام با او محدود به برخوردهای گهگاهی در مجامع صنفی و همکاری‌های گاه و بی‌گاه مطبوعاتی بوده است. در این یادداشت نیز سعی کرده‌ام از اثر به موثر بپردازم و شناخت محدود شخصی خود را مبنا قرار ندهم، اما آن‌چه از او در ۱۰ سال آخر عمرش دیدم ذهنی منطقی و حتی ریاضی، طبعی همزمان بزرگ‌منشانه و فروتنانه با آمیزه‌ای به‌جا از نیک‌اندیشی، مهربانی، رواداری، مدارا و شوخ‌طبعی و نوعی زندگی با پرنسیب و همراه با نظم، اعتدال، احترام به محیط زیست و ساده‌زیستی بود؛ تجسمی امروزی از سه‌گانه‌ی «پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک» که از نگاه علمی و فلسفی‌اش به انسان، زندگی و طبیعت می‌آمد و از عشق بی‌پایانش به این هر سه و البته دانایی که کلیدواژه‌ی هستی او بود.
در این چند خط که در یک ضرب‌الاجل یکی دو ساعته نوشته شد، چگونه می‌توان حق چنین بزرگ‌مردی را ادا کرد؟ اما خوشا من و خوشا ما که ولو ساعاتی کوتاه و زودگذر با چنین مردی زیسته‌ و هم‌کلامی با چنین یگانه‌ی بی‌تکراری را تجربه کرده‌ایم. باشد که دیر بپاید یادش در این سرزمین، و درخت آگاهی که عمری ۹۴ ساله را دلسوزانه به باغبانی‌اش گذراند، هر چه فرخنده‌تر به‌بار نشیند.

مراسم بزرگداشت استاد بهزاد که در تیرماه 86 به‌همت خانه‌ی فرهنگ گیلان و انجمن دانش آموختگان دبیرستان البرز برگزار شد.

مراسم بزرگداشت استاد بهزاد که در تیرماه ۸۶ به‌همت خانه‌ی فرهنگ گیلان و انجمن دانش آموختگان دبیرستان البرز برگزار شد.

 


2 دیدگاه

دکتربهمن مشفقی · آگوست 31, 2013 در 7:25 ق.ظ

دکترمسعود عزیز! دست شما درد نکند. به حق :

اما عاشقی بهزاد رنگ دیگری هم دارد. علاقه به میهن و یک عمر تلاش عاشقانه در گسترش آگاهی مردم این سرزمین

دکتر امین الله روزدار · سپتامبر 1, 2013 در 9:37 ب.ظ

دکتر جوزی سلام و تشکر از نوشته ات که اینچنین نام نیک انسان بزرگواری چون دکتر بهزاد را پراوازه نر از قبل قلمی نموده اید ایکاش استاد زنده بود و میدید که دوستان و شاگردانش چگونه برای او در همه مناسبت ها سنگ تمام میگذارند و چگونه از او یاد و او را در اذهان رنده نگه میدارند.
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده ان است که نامش به نکوئی نبرند.

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.